شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

shaylin1

تولدت مبارک گل نازم

سلام عشقم سلام ماهم سلام عمرم میدونی امروز چه روزیه؟ بله روز زیبای تولد شما نازنین دخترمه. روزی که خداوند عزیز و مهربان تو رو به من و بابا هدیه کرد. بهترین روز هستی همین روزه. زیباترین ترانه زندگیم، زیباترین شعر عاشقانه من، مهروی قشنگم و عشق شیرینم تو با اومدنت زندگیمو به رنگین کمان عشق تبدیل کردی و آواز خوش عشق رو تو گوشم زمزمه کردی. اومدی و مادر بودن و حس قشنگ مادرانه رو بهم هدیه کردی. تو فرشته زیبای من در چنین روزی ساعت 8 صبح به دنیا اومدی و شدی همه چیز من. شدی دار و ندار من. شدی همدم لحظه های من عاشقتم ماه قشنگم. دیروز بعد از سه سال یعنی برای اولین بار فیلم روز تولدت تو بیمارستان رو دیدم. اون فیلمی که خاله لاله از لحظه لحظه رفتنمون ...
27 مهر 1392

بردیای عزیزم

سلام دختر نازنینم دختر مه جبینم پارسال در چنین روزی من عصر تازه از حموم اومده بودم بیرون که زندایی لیلا زنگ بهم گفت حالم خوب نیست و ...کمی که شرایطش رو گفت. گفتم وای لیلا جون سریع به دکترت زنگ بزن و بدو برو بیمارستان. تا اونا بخوان بجنبن من خودمو رسوندم بهشون. آخه بردیای ناز عمه داشت به دنیا میومد. دایی جون ماشینو از تو حیاط آورد بیرون منم همونجا پریدم تو ماشین و رفتیم بیمارستان پارسا.1 ساعت بعد دکتر زندایی اومد و 10 دقیقه بعد هم از پشت درای اتاق عمل صدای گریه های این فسقلیه خوشگل و مامانی رو شنیدیم و من و مامان جون زدیم زیر گریه از خوشحالی. وای به دنیا اومدن یه عزیز جون چقدر زیباست. دایی جون همینجوری بیقرار پشت در داشت رژه میرفت. تا اینکه...
21 مهر 1392

شایلین و مامان و این روزها

سلام دخترم نازنینم. راستشو بخوای اینقد مشغله ام زیاد بود این چند هفته که روزها رو هم فراموش کردم.از روز 6 خرداد ما نمایشگاه داشتیم و 8 خرداد نیز جشن سالروز بین المللی شدن دانشگاه بود. اون هفته از اول هفته شما تب کردی و موندی پیش مامان جون ولی چون چهارشنبه حالت خوب بود گذاشتمت مهد و مامان جون و آقا جون هم رفتن اهر.روز چهارشنبه من تا ساعت 3 نمایشگاه بودم و بعد فردین اومد غرفه و من رفتم مهد شما رو آوردم دانشگاه چون ساعت 4جشن شروع میشد.من و شما و دایی فردین وارد سالن جشن شدیم خیلی شلوغ بود همه دانشجویان خارجی اومده بودند. برای من جایگاه ویژه ای در نظر گرفته بودند چون جزو منتخبین بودم و اسمم رو به پشتی صندلی چسبانده بودند بخاطر همین دایی نمی...
16 مهر 1392

مامانی سرش شلوغه

سلام دختر نازنینم عزیز دلم منو ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه. اصلا نمی تونم ازت بنویسم و یا عکسی برات بذارم. آخه این تنظیم عکسا رو هم نمیتونم انجام بدم چون ویندوز کامپیوترم که عوض شده هنوز نیومدن یه سری برنامه ها رو برام بریزن.بعدشم که هم تو اداره سرم شلوغه هم خونه. همش دارم دنبال خونه می گردم که بیایم نزدیک به دانشگاه و مهد کودک ساکن بشیم. تو اداره هم درگیر انجام مقدمات لازم برای جشنواره روز بین المللی شدن دانشگاه هستم. شما هم که ماشالا اینقد پدرمونو درمیاری که حد نداره. همش گریه میکنی بهونه میگیری و لجبازی میکنی. ولی هزار ماشالا حسابی سر زبون داری و همه چی رو سریع یاد میگیری. شعرای ترکی و فارسی رو برات میخونیم بلافاصله حفظ میکنی. دیرو...
16 مهر 1392

مامانی و دختر عموش

سلام دختر نازنینم. اول از همه بهت بگم که دو روزه که خیلی بچه خوبی شدی(بزنم به تخته)گوش شیطون کر. چون صبح وقتی تحویلت میدم به مامان جون اصلا گریه نمی کنی و با منم بای بای میکنی و با خیال راحت میام سر کار. دوستت دارم عشقم. همیشه اینجوری باش. شایلینم امروز صبح اومدم اداره پشت میزم نشسته بودم که یه دفعه دختر عموی خوب و مهربونم روح افزا جان یادم افتاد و بی اختیار گوشی رو برداشتم و شمارشو گرفتم. با اینکه اون معلم هست و ممکن بود سر کلاس باشه باز دل به دریا زدم و بهش زنگ زدم. خوشبختانه جواب داد. پرسیدم سر کلاسی گفت نه مرخصی هستم یه کم حال ندار بودم نرفتم مدرسه.کمی با هم حرف زدیم خیلی وقت بود صحبت نکرده بودم باهاش. گفت دیشب پسرم امیر حسین ازم خواست...
16 مهر 1392

عاشقانه

دخترک شیرین زبانم شایلین مهربانم نازنینم گل زندگیم عمرم نفسم ... عاشقانه دوستت دارم. تا بیکرانها دوستت دارم. دختر ماه جبینم شیرینی زندگیم شاد باش تا از شادی تو دلم لبریز از شادی و آرامش بشه. مهربونم آرام باش و دوری مرا تحمل کن چون دارم به سختی دوریت را تحمل میکنم. ساعاتی رو که دور از تو در محل کارم می گذرانم دلم بی قراره آرامشی ندارم. وقتی زنگ میزنم و شما بالاخره راضی میشی تا گوشی رو از مامان جون بگیری و چند کلمه باهام حرف میزنی قلبم میخواد از جاش کنده بشه. صداتو که میشنوم برای لحظاتی غم دنیا رو فراموش میکنم. آرام جونم آرام باش تا قلبم به درد نیاد. شایلینم نمی دونم چی بگم اشک از چشمام سرازیر شده. نمیدونم دیگه چرا نمی تونم مثل قدیما خوب بنویس...
16 مهر 1392

عشقولانه های مامانی و دخملی

سلام دختر نازنینم، عشق شیرینم دیشب من و شما وقتی رفتیم تو اتاق تا بخوابیم دخملی دستای کوچولو و مهربونشو میندازه دور گردن مامانی و محکم فشار میده و میگه: دخملی: مامانییییییی؟ مامانی: جونم عزیز دلم ماه قشنگم دخملی: مامانی تو منو دوس دالی؟ مامانی: وای عزیز دلم نمیدونی چقدر عاشقتم که دخملی: نه مامانی دوسم دالی؟ مامانی: آره عشقم دوست دارم دخملی: مامانی منم دوست دارم دخملی: مامانی؟ مامانی: جون دلم ماهم دخملی: چقدر دوسم دالی؟ مامانی: خیلییییییییی. اندازه همه کهکشانها دوست دارم. دخملی: مامانی کهبشان چیه؟ مامانی: خوب دخترم کهکشان تو آسمونه. خیلی بزرگه یعنی من شما رو خیلی دوس دارم دخمل...
16 مهر 1392

شایلین بزرگ می شود

سلام ملوسک شیرین من عزیز دلم چند وقتیه که ورد زبونت شده اینکه: من بزرگ شدم دیگه اصلا دیگه نمیذاری تو هیچ کاری کمکت کنم. وقتی لباستو میخوام عوض کنم میگی خودم میپوشم بعد شروع میکنی به در آوردن و پوشیدن لباسات و به سختی لباساتو میپوشی. وقتی میخوام بهت غذا بدم میگی خودم میخورم و بعد قاشق و چنگالو میگیری دستت و با اون دستای ناز و کوچولوت خودت غذاتو میخوری. وقتی میری دستشویی اول اینکه باید همه لباساتو در بیاری بعد بری دستشویی بعد هم موقع شستن که میشه میگی خودم میشورم. سر این قضیه خیلی با هم کلنجار میریم و آخر سر با جیغ و دادت خودتو میشوری و بعد من دوباره از اول میشورمت. همون پایین هم میشینی و من شیلنگو میگیرم دستاتو میشوری. همش میگی مامان ببی...
6 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد